زندگی معمولی من(:





شکوه عقل را بسیاری گفتار کم سازد...

چهارشنبه, ۱۰ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۸:۱۲ ب.ظ

۱)سوال اینجاس که چرا وقتی کسی به مسئولیتی میرسه،انقققققد تمایل به حرف زدن پیدا میکنه آخه؟؟؟!!!

به معنای واقعی کلمه سرمون رفت،یه ساعت زیر آفتاب،یه لنگ پا واستادیم و یکی از مسئولین محترم برامون چرت و پرت گفت،دیگه شونه هامو حس نمیکردم و داشتم میفتادم که کوتاه اومد و رفت/:

حتی گفته شده یکی از پزشکای قبلی این بنده خدا رو با بیمار اعصاب و روان اشتباه گرفته بوده،شخصا به پزشکه حق میدم(:

۲)امروزم طبق معمول هر روز تو بیتوته مریض داشتیم،یه آقا ک دستشو با دستگاه بریده بود،خیلی عمیق نبود خداروشکر و فقط بخیه ساده میخواست ولی نتونستیم کاری براش بکنیم چون وسایل بخیه نداشتیم/: مجبور شدیم ارجاعش بدیم|: بعدشم کلی نارحت بودیم دوتایی و فکرمون درگیر بود که الان این بنده خدا برای یه بخیه کلی باید هزینه کنه و ...،درسته که یجورایی اینکار درستتره ولی خب بعضی شرایط فرق میکنن

با mr(: صحبت کردیم،قرار شد بریم یه سری نخ بخیه خودمون بخریم برای اینجور وقتا،حداقل موارد ضروری رو میتونیم کارشونو راه بندازیم(:

۳)واااااااقعا وضعیت اقتصادی وحشتناکه،ینی تو کشوری هستیم که پس انداز کردن هیچ فایده ای نداره،ینی فقط باید بری تو کار دلالی و خرید و فروش،پس انداز کردن پول و تو بانک گذاشتن پول فقط ضرره متاسفانه/:

-------

بانونوشت:تیتر:صائب تبریزی(:

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۲/۱۰
بانو (:

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی