زندگی معمولی من(:





از همه طرف(:

چهارشنبه, ۲۱ خرداد ۱۳۹۹، ۱۲:۳۷ ق.ظ

۱)امروز یه خبر خیلی خوب از میم بهم رسید(((: راستش بعد یکسال بلاخره خیالم یکم براش راحت شد،بلاخره یه نفس راحت کشیدم،خب این اتفاق روحیه اش رو عالی میکنه ولی هنوز نگران ارتباطات عجیب و غریبشم،ینی انقد با همه خوبه ک خدای انتخاب جرجیس بین پیغمبراس/: این یکی هم حل بشه دیگه خیالم راحت میشه(:

۲)مریضم کندو دار بوده،رفته برام عسل طبیعی آورده،ولی مجبور شدم قبول نکنم،چون اینجا بیتوته ایم و به قول mr(: قبول این هدایا ممکنه باعث بشه بین مریضا تو بیتوته فرق بذاریم و خب این منصفانه نیست،ولی حس خوبی داشت کارش برام(:

۳)یه سری مریض دارم که به طور ثابت،هررررررررررر روز میان،دیگه کد ملیشون رو حفظ شدم ینی،در این حد/:

۴)قضیه خونه هنوز حل نشده و همچنان صاحبخونه در حال موش دووندنه ولی خب دیگه نگران نیستم و توکل کردم به خدا(:

۵)برای اولین بار بعد فوت مامانی رفتم سر خاکش،دلم هنوز آروم نشده،دلم خیلی تنگه براش

۶)یه مریض داشتیم،یه دختر نوجوون ک با پدر معتادش زندگی میکنه و وضع خوبی نداشتن،پیگیر این شدیم ک یه کاری بکنیم ک بتونه درسش رو ادامه بده،حالا چند روز پیش ک دنبالش بودم،بهورزمون میگفت که یه خبرایی بوده از اینکه کسی اذیتش کرده و اتفاقی براش افتاده و ...،خیلی نگران این بچه ام،خیلی

۷) یه چیز جالب تو روستا اینه ک توی یه جمعیت خییییلی کوچیک،یکی نون شب نداره بخوره،یکی دیگه ام میشه مثل اون مریضم ک داشت تعریف میکرد دخترش برای سفر از دو هفته پیش رفته خارج از کشور،در این حد تفاوت

۸)مریض میگه بچم شبا ک میخواد بخوابه،قبل خواب یه صدای خخخخخخ در میاره،به بچه اش میگم دیگه این کارو نکن،میگه باشه،مشکل حل شد کلا(((:

۹)یه ترم پائینی داشتیم تو دانشگاهمون،یه دختر خیلی آروم،یه بار بهش گفتم خوشبحال مامان و بابات که تو دخترشونی،خیلی خوبی،بدون اینکه خیلی بشناسمش ولی دوسش داشتم،متنای پیج اینستاشم دوست داشتم،یه بار بهش گفتم قلمت رو خیلی دوست دارم و خیلی خوشحال شد،حالا امروز میم خبر داده ک خودکشی کرده و حالشم خیلی وخیمه،دعا کنین براش،خدا به مامانش و جوونی خودش رحم کنه،mr(: میگه به انتخاب آدما احترام بذار،حتما خودش احساس کرده اینکار براش بهتره ک این کارو کرده ولی خب من فکر میکنم شاید پشیمون باشه از کارش و شاید فقط یک کمک میخواسته

۱۰)چند روز پیش یه موقعیتی پیش اومد ک مجبور شدم درباره یه سری از مشکلات اخیرم صحبت کنم یه جا،تازه فهمیدم چقد پوست کلفتم و تو تمام این مدت اصلا فکر نمیکردم این اتفاقات مشکلن،ینی یه مدل عجیب و غریبیم((:

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۳/۲۱
بانو (:

نظرات  (۳)

سلام (:

یعنی خرابِ ِ مشکل ِ مورد ِ شماره ی هشت شدم.😅 

فاصله افتاد بین پست هات بانو جان.نگرانت شدیم.

خوش خبر باشی همیشه.

پاسخ:
ینی یه جوری مشکل حل شد ک اصن یه وعضی((((:
درگیر قضیه خونه بودم،برای همین نبودم(:
ان شالله همیشه خبرا خوب باشه(:
۲۱ خرداد ۹۹ ، ۱۴:۴۹ خواننده همیشگی

سلام

مورد دو را درک می کنم ،چون منم معلمم واین اتفاق برام افتاده وفکر می کنم ممکنه انصاف از بین بره

مورد ٨ خیلی جالب بود😉😉😉

پاسخ:
سلام(:
درسته ولی خب از یه طرفم نگرانم که نکنه بهشون بربخوره که هدیه شون رو قبول نمیکنم
مورد ۸ رو باید چهره باباش رو موقع باشه گفتن پسرش میدیدین((((:

ای خداااااااااا

سلااااااااااام

چرا نگفتین برگشتییییین

نمیدونم چجوری ولی باید میگفتین

پاسخ:
چیجوری آخه؟(((((:

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی