قدر کسی بدان که بداند بهای عشق،،، تب کن برای آن که بمیرد برای تو
دو روز پیش تولد mr(: بود،با اینکه خیلی ازش دلخور بودم ولی تصمیم گرفتم برای یه روز دلخوریمو بذارم کنار و براش تولد بگیرم،خب تولد فقط یه روز تو ساله ولی وقت واسه نارحتی و دلخوری زیاده(:
از ماما مرکز خواهش کردم که براش کیک بخره و صبح با خودش بیاره مرکز،خلاصه تو مرکز جشن گرفتیم و کیک و چاییخوردیم(:
اتفاقا همون روز خییییلی روز شلوغی بود و فقط تو دهگردشی که رفتم نزدیک ۳۰-۴۰ تا مریض داشتم،خلاصه خسته و داغون برگشتم پانسیون،در رو باز کردم و رفتم داخل،دیدم تو خونه پر بادکنکه،یه تعجب کردم که اینا از کجاست که سرمو آوردم بالا دیدم بابا و مامانم تو خونمونن((((:
اصن شوکه شده بودم،نمیتونستم واکنش بدم(:
یواشکی اومده بودن و ماشین رو بیرون مرکز پارک کرده بودن و کلیدم از سرایدار مرکز گرفته بودن و یولشکی اومده بودن تو،خلاصه که حسابی هر دوتامون رو سوپرایز کردن((:
یه دور دیگه هم با مامان و بابا و خواهرم،تولد mr(: رو جشن گرفتیم(:
همون روزم یکی از حقوقامون رو دادن(:
البته از همه پزشکا و ماماها کلی از حقوقشون کم کردن،ینی تو این شرایط سخت کاری واقعابی انصافیه/:
۲)کلی با mr(: درباره مدیریت بحران صحبت کردیم،امیدوارم موثر باشه(:
تیتر=عماد خراسانی
سلام بانو:) خوبی؟
من از چهارپنج سال پیش باهت آشنا بودم.. بعد یهو رفتی.. هم تو هم مریم.. یادمه اون موقع mr :) آخاهی بود !. من اون موقع کنکور داشتم.
دلم برای تو و مریم تنگ شده بود امشب شانسی وب نیلوفر خونوم دیدم پیام گذاشتی خوشحال شدم از برگشتنت.. به مریم سلام برسون..