یه عالمه دلم پره،دلم شکسته
پرده اول
مریض پست قبل امروز مجددا مراجعه کردن با یه پلاستیک پررررررررر آمپول،۵-۶تا دگزا ،۵-۶ تا کترولاک ،۳تا متوکاربامول ،۳-۴ تا ب کمپلکس و ۱دونه رانیتیدین/:
دقیقا تو اوج ساعت کاری اومد، داروها رو که دیدم قشنگ شاخ درآوردم،رانیتیدینش که محشررررر بود دیگه//:
ازش پرسیدم پیش کدوم متخصص رفته؟
یه نسخه از کیفش در آورد و داد دستم،دیدم رفته پیش پزشک عمومی|:
بهش میگم ما دوتا پزشک عمومی دیروز شما رو دیدیم و ارجاعت دادیم به متخصص،چرا رفتی باز پیش پزشک عمومی؟
شروع کرد به داد و قال که نمیخوای آمپولا رو بزنی چرا بهونه میگیری و ...
مغزم داشت سوت میکشید از حرفاش،اعصابمو کنترل کردم و به جای اینکه جوابشو بدم ترجیح دادم با پسرش که همراهش بود صحبت کنم،رانیتیدین رو نشونش دادم و بهش گفتم اینو به خاطر عامل سرطان زاش از کل دنیا جمع کردن،الان اینو میخوای تزریق کنم؟
آخه برای من چه فرقی میکنه شما چی رو تزریق میکنین،بابا دلم میسوزه اگه انقد سخت میگیریم و حساسم
تازه خانوم حساس شد و آروم شد،باز کلی توضیح دادم و رفتن/:
پرده دوم
دوتا مامانبزرگ یه نوزاد ۵ روزه رو آوردن برای معاینه نوزاد،بچه کلا شل و ول بود و رفلکس موروش کلا مختل
با تاکید میگم باید ببرینش پیش متخصص
میفرمایند شاید امروز وقت نکنیم|||:
تهدیدشون کردم که اگه شنبه پیگیری کنم و نبرده باشنش از طریق پاسگاه پیگیری میکنم موضوع رو،میدونم حرف چرتی زدم ولی شاید اثر کنه و این بچه رو بدبخت نکنن
یکی از مامان بزرگا چند وقت پیش ساعت ۱۲ شب به خاطر درد قفسه سینه اومده بود مرکز،نوار قلبشم تغییرات داشت،اعزامش کردیم که بره بیمارستان و براش آنزیم چک بشه،امروز طلبکارانه فرمودن که اون دفعه هم که فرستادیم بستریم نکردن،میگم فرستادمت تا ازت آزمایش بگیرن نه اینکه بستریت کنن،یه چیزایی به زبون محلیشون لطف فرمودن نق زدن که متوجه نشدم راستش حتی حوصله نداشتم که بپرسم چی میگه
پرده سوم
مریض اومده،میشه جلوم،جز جمعیت تحت پوشش من نیست ولی دیگه امروز اصلا بحث ندارم که بهش بگم باید بره پیش پزشک خودش،درد هاش رو میگه،میبینم بیشتر از جسمی به درد عصبی میخوره،شرح حال روان میگیرم ازش که یهو میزنه زیر گریه،بله،مریض افسردگی داره
بهش میگم باید بره پیش روانپزشک که قبول نمیکنه،دارو شروع میکنم و تو دلم دعا میکنم براش که بهتر بشه
پرده چهارم
به مریض برای عفونت تناسلی یه آنتی بیوتیک تزریقی قوی مخصوص بیمارستان دادن،براش توضیح میدم که این آمپول رو باید تو بیمارستان که دستگاه شوک داره بزنه،اصرار میکنه که اجازه تزریق بدم و قبول نمیکنم
فحشم میده و میره/:
پرده پنجم
فکر میکنم من با عشق وارد این منطقه شدم،با اینکه حقوقم رو ندادن و الان ۴۰ درصد از حقوقمو دارن هاپولی هاپو میکنن ولی بازم عاشق دیدن مریضا و وقت گذاشتن براشون بودم ولی رفتارای مریضا کم کم داره ب این نتیجه میرسونم که بی خیال بشم،بی خیال اصولی درمان کردن بشم،بی خیال این بشم که هی به خودم بگم این مریضم مثل مامان یا بابامه و همونجوری نگاهشون کنم
تازه دارم درک میکنم اون همکارامو که نه توضیحی میدن و نه وقتی میذارن،به جاش پلاستیک پلاستیک کورتون و چرک خشک و تقویتی میدن،داروهایی که با وجود عوارضشون لحظه ای به مریض احساس بهتری میده،اینجوری مریضا راضی ترن،فحشم نمیشنون،خیلیم دوسشون دارن و اعصابشونم آرومتره