زندگی معمولی من(:





۹ مطلب در تیر ۱۳۹۹ ثبت شده است

امروز،روز دروغگویی بود/:

رفتم گزینش و به اندازه همه دروغایی که تو این سالها نگفته بودم دروغ گفتم،وسطای مصاحبه حالم داشت لز خودم بهم میخورد،تازه من یه آدم مذهبیم که یه خونواده کاملا مذهبیم دارم ولی خب،بگذریم...

۲)این هفته مرکز بهداشت رسما شده بود اورژانس بیمارستان|: 

اون قضیه cpr رو که داشتیم،یک مورد عقرب گزیدگی داشتیم،یه مورد قطع عضو داشتیم،یه مورد مصرف قرص توسط بچه و شستشو معده داشتیم،یه مورد ضربه به سر،یکی دو مورد درد سنگ کلیه و تااااا دلتون بخواد ارجاعی کرونا داشتیم/:

تازه اینا فقط مراجعاتی بودن که واقعا اورژانس بودن،تا دلتون بخوادم که مراجعین الکی تو بیتوته داشتیم|:

اصن بدن درد دارم هنوز/:

۳)بیاین یه چیز کاربردی یادتون بدم(:

۶ تیرماه یه سری وسیله از دیجی کالا سفارش دادم،بر اساس سایت پیگیری مرسولات پستی از تاریخ ۸تیر بسته من رسیده بود به اداره پست اینجا ولی به دست من نرسید،اداره پستم که اصلا تلفن رو جواب نمیدادن،خلاصه ۱۵ شکایت کردم تو سایت پست و همون روز جواب دادن که بسته رو دادیم به نامه رسان و میرسونه به دستتون ولی بازم خبری نشد،دوباره ۲۳ام رفتم ثبت شکایت زدم و فرداش بازرس اداره پست اینجا خودش باهام تماس گرفت و کلی عذرخواهی کرد و همون موقع هم تماس گرفت و پیگیری کرد و روز بعدش که بشه امروز بستم رسید به دستم(:

بنده خدا شماره مستقیم خودشم بهم داد که اگه مشکلی پیش اومد خودش مستقیم پیگیری کنه(:

کلا شکایات تو سایت پست خیییییییییلی خوب و عالی پیگیری میشه،اگه مشکل پستی براتون پیش اومد،حتما ازش استفاده کنید(:

۴)من تا حالا از دیجی کالا خیلی وسیله سفارش دادم،چند روز پیش یه اتو مو برای خواهرم کادو گرفتم که خب وقتی به دستش رسید دید اون چیزی که میخواد نیست و اتوش خیلی داغ میشه بدنش و ...،تصمیم گرفتم مرجوعش کنم،باورم نمیشد به راااااحتترین حالت ممکن تو سایت ثبت مرجوعی کردم و فرداش اومدن و اتو رو خودشون دم خونه تحویل گرفتن و فرداشم کلللل پدلش رو حتی پولی که برای پست داده بودم رو هم به حسابم برگردوندن،خیلی حس خوبی داشت این خرید(:

تیتر=لیلا زارع(:

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ تیر ۹۹ ، ۲۰:۵۷
بانو (:

زنگ زدن از اورژانس که مریض cpr ای دارن میارن مرکز،آمبولانس که رسید،رفتیم تو آمبولانس

یه پسر جوون، با صورت ورم کرده و کبووووده کبود،با یه شکم به شدت باد کرده،بدون هیچ علائم حیاتی و مردمکای دیلاته و بدون واکنش

تکنسینای اورژانس یکی ماساژ قلبی میداد و یکیم داشت اینتوبه میکرد،ما هم زود دست به کار شدیم و رگ گرفتیم و اولین اپی نفرین رو زدیم و خلاصه تا یک ساعت بعدش وسط تمام داد و بیداد همراهای مریض مشغول cpr بودیم

برق گرفته بودش،تا بقیه بفهمن و به اورژانس خبر بدن کلی وقت گذشته بود،غذایی هم که خورده بود رو بالا آورده بود و رفته بود تو ریه و راه تنفسش رو بسته بود،میگفتن اورژانسم که رسیده بالا سرش علائم حیاتی نداشته،کامل سیانوز بوده و انداماش سرد بوده

با اینکه کلی ساکشن کردیم ولی بازم وسط cpr با هر ماساژ قلبی کلی غذا پرت میشد بیرون،فک کنم تا آخر عمرم دیگه نتونم قرمه سبزی بخورم

بعد یکساعت با اینکه نوار قلب صاف بود و فقط دوتا لید پارازیت داشت،وسواس گرفته بودیم و نمیخواستیم ختم cpr اعلام کنیم و هی بیهوده ادامه میدادیم و نا امیدانه امید الکی داشتیم،در نهایت با مشورت با رئیس اورژانس ختم cpr اعلام شد(دستگاه خرابه و حتی رو هوا هم که چک کردیم این دو تا لید پارازیت داشتن)

مادرش آژیته شده بود و همه مون رو فحش میداد که پسرمو کشتین و ببرینش تهران،اونجا امکانات دارن،یه آرام بخش براش زدیم یکم آروم شد

خانومش پسر کوچولو ۲ سالشون رو بغل کرده و بود و تو بغل من گریه میکرد

با پسر کوچولوش که از بغل مامانش تو بغل هیچکی نمیرفت و یهو خودش اومده بود تو بغلم دالی بازی میکردم و میخندید

نیم ساعت به اذون مغرب برگشتم خونه،غسل میت کردم و نماز ظهرمو خوندم،میدونم مرده بود،میدونم تموم شده بود ولی وسط نماز اولم دعا میکردم زنده بشه دوباره

وسط نماز دومم دعا کردم که سفر آخرتش بی خطر باشه و خدا به خونوادش صبر بده

برای یه پزشک،مریض میشه مثل یه عزیزی که جونش و سلامتیش برات خیلی مهم میشه و بدترین و تلخ ترین حس دنیاس وقتی یه جوون میشه مریضت و از دست میره و کاری نمیشه براش کرد

(باورتون میشه وسط cpr یکی از همین فک و فامیلا و هم ولایتیا که جمع شده بودن،داشت با گوشی فیلم میگرفت/: )

تیتر= مولوی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ تیر ۹۹ ، ۲۱:۳۹
بانو (:

۱) از وقتی به در و دیوار مرکز کاغذ نوشته زدیم که لطفا با ماسک وارد شوید و هی تذکر میدیم برای ماسک زدن،یه پدیده ای رایج شده به نام ماسک اشتراکی، ینی مریض با ماسک میاد داخل ویزیت میشه،میره بیرون ماسکشو در میاره میده به نفر بعدی که با ماسک بیاد تو ویزیت بشه|||:

۲) در همین راستا یه پدیده دیگه ام رایج شده به نام ماسک دکوری،مریض ماسک میزنه میاد داخل ولی به محض ورود،ماسک رو میذاره رو چونه اش/:  هرچقدم بگی که ماسکو بزنین لطفا فقط یکم ماسکو با دست رو چونه اش مرتب میکنه|||:

۳) اوایل که دانشجو پزشکی شدم یه تصوری داشتم که فکر کنم همه دانشجو پزشکیا دارن،تصور میکردم طرح میرم یه روستا و به مردم ساده و مهربونو غریب نواز و محرومش خدمت میکنم، آقا من رسما غلط کردم،نشون به اون نشون که مریض فقط چون داشتم بچه اش رو دقیق معاینه میکردم و شرح حال میگرفتم و حاضر نبودم الکی پنی سیلین بهش بدم،سرم داد زدن و بهم گفتن احمقه بیشعور( البته خودم و mr(: به طور کامل از خجالتش در اومدیم که دیگه با کسی اینجوری حرف نزنه) ولی خبببببب

گاهی هم پیش میاد که دقیقا آدمایی میان پیشم که دقیییییقا همون تصورین که داشتم

مثلا دو روز پیش مریضی داشتم که وسط تموم اون،خانوم دکتر خانوم گفتناش،دلم میخواست بغلش کنم و بگم من بمیرم برای اون ادب و مظلومیت و حجب و حیات که تمام خستگی این چند ماهمو شست و برد با خودش(:

تیتر=مهدی رجبی

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ تیر ۹۹ ، ۱۹:۰۸
بانو (:

دو روز پیش تولد mr(: بود،با اینکه خیلی ازش دلخور بودم ولی تصمیم گرفتم برای یه روز دلخوریمو بذارم کنار و براش تولد بگیرم،خب تولد فقط یه روز تو ساله ولی وقت واسه نارحتی و دلخوری زیاده(:

از ماما مرکز خواهش کردم که براش کیک بخره و صبح با خودش بیاره مرکز،خلاصه تو مرکز جشن گرفتیم و کیک و چاییخوردیم(:

اتفاقا همون روز خییییلی روز شلوغی بود و فقط تو دهگردشی که رفتم نزدیک ۳۰-۴۰ تا مریض داشتم،خلاصه خسته و داغون برگشتم پانسیون،در رو باز کردم و رفتم داخل،دیدم تو خونه پر بادکنکه،یه تعجب کردم که اینا از کجاست که سرمو آوردم بالا دیدم بابا و مامانم تو خونمونن((((:

اصن شوکه شده بودم،نمیتونستم واکنش بدم(:

یواشکی اومده بودن و ماشین رو بیرون مرکز پارک کرده بودن و کلیدم از سرایدار مرکز گرفته بودن و یولشکی اومده بودن تو،خلاصه که حسابی هر دوتامون رو سوپرایز کردن((:

یه دور دیگه هم با مامان و بابا و خواهرم،تولد mr(: رو جشن گرفتیم(:

همون روزم یکی از حقوقامون رو دادن(:

البته از همه پزشکا و ماماها کلی از حقوقشون کم کردن،ینی تو این شرایط سخت کاری واقعابی انصافیه/:

۲)کلی با mr(: درباره مدیریت بحران صحبت کردیم،امیدوارم موثر باشه(:

تیتر=عماد خراسانی

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ تیر ۹۹ ، ۲۳:۰۷
بانو (:

من و mr(: یه قراره یکساله گذاشتیم حدود ۳ ماه پیش،یه قرار که بعد یکسال بتونیم برای اتفاقای مهم زندگیمون تصمیم بگیریم

نمیدونم انتهای این یکسال چی میشه و چه تصمیمایی میگیریم ولی الان که اوضاع خوب نیست و نشون دهنده تصمیمای سخته

مینویسم فقط برای اینکه یادم بمونه چه روندی رو داریم طی میکنیم

______

روزی که خواستیم برای زندگی مشتدکتون تصمیم بگیرین فقققققط یه چیز رو اصل قرار بدین،شبیه ترین آدم رو به خودتون پیدا کنید،آدمی که از نظر فکرش،عقیدش،آرزوهاش،خواسته هاش،اهدافش،دغدغه هاش،خلاصه همه چیزش شبیه خودتون باشه و از زندگی یه چیز رو بخواین، تو بد و خوب شبیه هم باشین

اگه بهترین و عااااااشق ترین و علی ترین آدم دنیا هم کنارتون باشه ولی باهاتون متفاوت باشه،هیچوقت دلتون خوش نمیشه،چون هیچوقت حرف همو نمیفهمین

و یادتون باشه هیچ بد و خوب مطلقی وجود نداره،هر آدمی بهترین خودش رو داره،بهترین یکی دیگه میتونه بدترین برای شما باشه و برعکس

تیتر=شکیبی اصفهانی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ تیر ۹۹ ، ۲۲:۴۹
بانو (:

تا حالا آدم بدون مشکل تو زندگیتون دیدین؟

تا حالا شده خودتون تو زندگیتون هیییییچ مشکل و چالشی نداشته باشین؟

من تا حالا بازه زمانیه بدون مشکل نداشتم،به نظرمم هیچ آدمی تو دنیا بدون مشکل و چالش نیست،حالا هرکسی نسبت به خودش مشکل داره دیگه

یکی مشکلش پوله،یکی مشکلش مریضیه،یکی با همسرش مشکل داره،یکی با بچه اش و ....

چند وقت پیش صحبت یه روانشناس(دکتر چاووشی) رو میخوندم تو پیجش که میگفت یاد بگیریم با این واقعیت کنار بیایم که دنیا قرار نیست گل و بلبل و بدون مشکل باشه و با ما خیلی خوب باشه،زندگی همینه،چالش و مشکل(نقل به مضمون کردم)

و کنارش یه حرف دیگه هم میزنه،اینکه مسئولیت تصمیماتمون رو قبول کنیم

به نظرم حرفش خیلی درسته،اگه با این واقعیت کنار بیایم که این مشکلات بخشی از زندگی هستن و از طرفی خیلیاشون حاصل تصمیمات خود ما هستن،فکر کنم راحتتر با مشکلاتمون کنار بیایم و براشون راه حل پیدا کنیم

میخوام یاد بگیرم به جای نغ زدن سر زندگی باهاش راه بیام،یاد بگیرم با مشکلاتم راه بیامو بپذیرمشون و براشون راه حل پیدا کنم،یاد بگیرم توکل کنم به خدا و دلم محکم باشه ک وقتی همیه زندگیمو دادم دست خودش پس ایمان داشته باشم که خودش حواسش به خودم و زندگیم هست(:

شما نظرتون چیه؟

خداجونم توکل به خودت(:

____

یه فیلم ایرانی دیدم به اسم زیر سایه،از این فیلمای ایرانی که عواملش تو خارج لز کشورن و ...،تو فیلمه خانومه یه کیلیپ ورزش داشت که خب خیلی ازش خوشم اومد،شاید باورتون نشه انقققققققد گشتم ک بلاخره پیداش کردم،حال میکنم با پیله بودن خودم((((:

دیگه تصمیم قطعی دارم که ورزش کنم ان شالله((:

_____

این ماه یکم رو آرامشم کار میکنم(:

کتاب میخونم و فیلم میبینم(:

به اوضاع خونه میرسم/:

برنامه ریزی میکنم(:

ورزش میکنم(:

از اول ماه دیگه هم ان شالله شروع جدی درس خوندن رو استارت میزنیم،چون mr(: به خاطر شرایط فعلی حقوق و کار و اینا الان حوصله درس خوندن نداره،که علتشم به نظرم اینه که هنوز بلد نیست مشکلات زندگی رو بپذیره و قبول کنه که بخشی از زندگیه این مشکلات و چالش ها،حالا قرار شده تا آخر ماه بهش وقت بدم که خودشو رفرش کنه(:

تیتر:سیمین بهبهانی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ تیر ۹۹ ، ۲۱:۱۷
بانو (:

۱)بیشتر از ۲ ماه از شروع کارمون تو این روستا میگذره و mr(: تا حالا حتی یک قرونم دریافت حقوق نداشته،منم فقط حقوق حکمم رو گرفتم و خبری از کارانه ام نیست،میگن پول ندارن و ... ولی از اون طرف خیلی از جاها مثل شهری که قبلا mr(: توش کار میکرد،دارن حقوق پزشکاشون رو به موقع میدن

معلوم نیستکی این وسط باز داره دزدی میکنه ک ما رو اینجوری گذاشتن تو فشار و پولمونو نمیدن

۲)از طرف دیگه اینروزا همه اش حرفایی از mr(: میشنوم ک اصلا بوهای خوبی نداره و واقعا برام نارحت کننده است و به شدت نسبت به همه چی دلسردم میکنه،هرچند سعی میکنم حرفاش رو بذارم رو نارحتی و فشاری که روشه ولی خب بازم حس بدی بهم میدن

۳)خداجون توکل کردم به خودت،به خوده خوده خودت،همه زندگیم رو سپردم به خودت

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ تیر ۹۹ ، ۲۳:۲۱
بانو (:

ترم یک که بودم،یکی از استادامون ک روانپزشک بود همون جلسه اول یه حرفی زد ک تا الان آویزه گوشمکردم،گفت یادبگیرین پشت سر همکاراتون بد نگید،یاد بگیرین درمانشون رو زیر سوال نبرین

از وقتی اومدم اینجا،بارها شده مریضا اومدن با یه پلاستیک انواع و اقسام تقویتی و کورتون و ...،همشونم یه درمانگاه تو شهر رفتن و دکتر اونجا ک خیلیم قدیمیه اینا رو بهشون میده

تا حالا هیچوقت نشده به مریضی بگم مثلا دکتر اشتباه کرده یا نباید اینا رو میداده و ...،نهایتش اینه ک میگم ما این تزریق رو اینجا انجام نمیدیم و برو همونجا برات انجامش بدن

ولی امروز یه مریض اومد با یه زخم پای دیابتی وحشتنااااااااااااااااااک، دیروز رفته بود همون درمانگاه معروف و دکتر بهش پنی سیلین داده بود!!!!!! بهشم نگفته بود که باید بری پیش متخصص!!!!!! 

ینی خون خونمو میخورد،هرچی فحش بلد بودم ک به دکتره دادم،برای اولین بارم به مریض گفتم که داروی بیخود بهش دادن

بنده خدا دیروز کلللللللی راه رفته تا شهر و باز امروز دوباره باید بره برای متخصص چون جناب دکتر همین موضوع رو دیروز بهش نگفته،حالا بگذریم ک کلیم وقت از دیروز تا حالا از دست داد

هووووووف

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ تیر ۹۹ ، ۱۲:۱۳
بانو (:

۱) ۷ سال پیش،همچین شبی،تو حرم امام رضا(علیه السلام)  عقد کردیم(:

۲) mr(: برام یه آینه هدیه خریده،یه آینه خیییییلی خاص ک یه حال خیلی خوبی داره،منم چون تولدش ۱۰ تیر ماهه،کادو تولد و سالگرد ازدواج رو یکی کردم و گفتم بابام براش اون چیزی ک میخوام رو بخره ولی هنوز رو کادوش مطمئن مطئن نیستم(:

۳) مریض اومده پیشم،میگه زیر شکمم درد میکنه،دور و بریا گفتن که شاید به خاطر یبوسته،،،،ازش میپرسم یبوست داری؟مدفوعت سخت میاد؟،،،،میگه نهههه،خیلیم راحته،،،قیافه من اینجوریه/:

۴)به نظرتون چرا یه آدمی ک خودش و شوهرش هر دوتا معتادن،۲ تا بچه دارن و وضع مالیشون جوریه ک هممممممه اش دنبال سبد کالان،الان اومده که بچه سوم رو حامله بشه؟چرا واقعا؟|:

۵)تو این دو هفته،دو بار با مریض دعوام شده،چرا؟،چون وقتی مریض داخل اتاق بوده و سرشون رو انداختن اومدن تو،بهشون گفتم لطفا بیرون منتظر باشن تا کار این مریض تموم بشه و بعد بیان تو/:

یه بارم از مریض فحش خوردم،چرا؟ چون بهش گفتم علایم کرونا داره و باید بره تست بده/:

یه بارم همراه مریض قششششنگ مورد لطف قرارم داده،چرا؟چون حاضر نبودم مریضش رو که وضعیتش اورژانسی نبوده رو با آمبولانس بفرستم/:

حق ندارم احساس خستگی کنم؟/:

۶)دختر ۱۴ ساله اومده پیشم،شبیه آنا دآرماسه،برای سرماخوردگی اومده،باهاش که صحبت میکنم،میبینم افسردگی داره،فکر خودکشی داره،حالش خرابه،وسط حرف زدن یهو میزنه زیر گریه،میپرسم خونوادت اینجان یا تو شهر؟با چشمای خیس میگه تو شهر،خداروشکر سرم خلوت بود و باهاش حرف زدم،براش درمان گذاشتم و بهش گفتم که دو هفته بعد دوباره بیاد پیشم،و هی با خودم فکر میکنم چی شد که خونوادش فکر کردن باید یه دختر بچه رو تو این سن شوهر بدن و انقد از خونواده دور کنن و وارد چنین شرایط سختی کنن؟نمیفهممشون واقعا|:

تیتر:مولوی(:

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ تیر ۹۹ ، ۲۱:۰۶
بانو (: