زندگی معمولی من(:





۱۴ مطلب در مرداد ۱۳۹۹ ثبت شده است

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۳۱ مرداد ۹۹ ، ۲۲:۲۶
بانو (:
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۹ مرداد ۹۹ ، ۰۱:۴۱
بانو (:
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۸ مرداد ۹۹ ، ۲۲:۱۶
بانو (:

یه جله ای هست که میگن ایران بهشت پزشکاس

داشتم فکر میکردم اگه این جمله رو درست بگیریم،پس ایران بهشت همیه ایرانیاس،چون هر ایرانی به طور خودکار خودش یه پا دکتر

یه نفر تو یه پیج اینستا در مورد سقط های مکررش گفته،ملت همیشه در صحنه کامنتایی براش گذاشتن که شاخ در میاره آدم،۹۰ درصد کامنتام اینه،برو پیش دکتر فلانی بگو فلان آزمایش رو برات بنویسه یا بگو فلان دارو رو بهت بده،ینی عالین((:

------

یه خانوم بارداری داریم که همسرش روحانیه،این جناب روحانی ادعای طب سنتی داره و الانم خانومش سر بارداریش پدر ما رو درآورده

چند روز پیش یه مریض با سنگ کلیه اوند پیشم،بهش میگم آقای فلانی بهترین درمان برای تشکیل نشدن سنگ کلیه آبه،میگه خانوم دکتر من آب زیاد میخوردم بعد روحانی روستامون گفت تو مشکلت از آب خوردنته،آب نخوردم،اینجوری شد کلیه ام دوباره/:

بعدشم اضافه کردن که روحانی روستا گفته هرچی دکترا میگن شما برعکسشو انجام بدین،مثلا نمک زیاد بخورین،حتی برین از این نمکا که به گاو و گوسفنداتون میدین بگیرین و خودتون بخورین

خب من به جز آه کشیدن چیکار میکردم؟/:

---------

مریض:خانوم دکتر از همون قرصای آدامسی برام بنویس

من:قرص آدامسی دیگه چیه؟

مریض:همونا که خودت بهم دادی دفعه قبل

دفترچه رو نگاه میکنم،میبینم قرص جویدنی دایمتیکون دادم بهش،آدامسی آخه؟؟؟؟ینی اوج خلاقیت(((((:

--------

نوزاد ۸ روزه رو مادربزرگش آورده برای معاینه نوزاد

معاینه میکنم،یکی از پاهاش کجه و انحراف داره

من:حاج خانوم باید پیش یه متخصص اطفال ببریش،این پاش انحراف داره

مامانبزرگش:میدونم دخترجان،من خودم ۷تا بچه بزرگ کردم،دفعه اول که این بچه رو باز کردم به دخترم گفتم نترسی ولی این بچه یه پاش کجه ولی دخترم گفته نههههه نگران نباش چیزیش نیست،باباشم یه پاش کجه

من:ینی چون باباش یه پاش کجه،بچه اشم باید یه پاش کج باشه؟//:

-------

مامانه دختر ۴ سالش رو آورده پیشم،دخترش خیلی خوب ارتباط میگیره و کاملا سرحال و اجتماعیه

من:چی شده؟چه مشکلی پیش اومده؟

مامانش:بعضی وقتا تو خونه خیلی گریه میکنه و بهونه میگیره

من/: مریضی/: مشکل/:

-------

برای نریض بیشتر از ده بار توضیح میدم،باز دفعه یلزدهم همون سوال رو میپرسه،لبخند میزنم و میگم مادرم من که ده بار توضیح دادم

دخترشون زحمت کشید قششششنگ پاچه مارو گرفت که تو خندیدی ینی مامانمو مسخره کردی

میگم تو از پشت ماسک اصن خنده منو از کجا دیدیدی آخه؟!!!/:

درسته مامانش صدبار بیشتر معذرت خواهی کرد ولی بی تعارف انققققققد دلم شکست که دیشب به خودم قول دادم دیگه نه با مریضا مهربون باشم نه براشون وقت بذارم ولی متاسفانه نتونستم

قشنگ به این نتیجه رسیدم هرچقد بداخلاق تر باشی تو چشم مریضا پزشک بهتری هستی

-------

مریض اومده پیشم میبینم تو دفترچه اش دوتا نسخه پشت سرهمه،یکی نسخه منه،نسخه بعدیم مال یه متخصصه،داروها دقیقااااااا شبیه هم فقط متخصص دوتا آمپول تقویتی هم براش نوشته که من کپسولشو بهش داده بودم که عارضه اش کمتر باشه

ولی دیگه حرص نخوردم اصلاهم دلم برای هزینه ای که کرده بودن نسوخت،کسی که خودش دلش میخواد پول خرج کنه و سختی بکشه بذار همون کار رو بکنه،من وکیل وصیه همه نیستم

-----

یه مطلب میخوندم از یه کارگردان فقید سینما که با دوتا زناش تو یه خونه زندگی میکردن،جالبه که ملت اومدن کامنت گذاشتن که زندگیه خودشونه و به ما ربطی نداره،چجوریه اگه همین کار رو یه آدم نذهبی یا روحانی بکنه میشه کار زشت ولی الان میشه به خودش مربوطه و دخالت نکنیم؟!!!!!!

کار زشت زشته،حالا از طرف هرررررکی میخواد باشه،انقد توجیه نکنیم و یه بوم و دو هوا نباشیم

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ مرداد ۹۹ ، ۱۶:۲۲
بانو (:

۱)میاد تو و شروع میکنه به صحبت،حرف میزنه و حرف میزنه و من هی فکر میکنم که چقد چهره اش آشناس،هرچی فکر میکنم یادم نمیاد،بی خیال میشم

باهاش صحبت میکنم،واضحا علایم اضطرابی داره،دفترچه اش رو میگیرم،میخوام براش دارو شروع کنم،طبق عادت دفترچه رو ورق میزنم،یهو چشمم میخوره به دست خط خودم،یکماه پیش برای اضطراب بهشدارو دادم،تعجب میکنم که چرا خوب نشده

ازش میپرسم داروها رو مصرف کرده؟میگه نه،،،و در جواب چرا مصرف نکردی من؟ میگه که همسایشون گفته مصرف نکنه،چون اینا داروهای اعصابن و اگه بخوره دیوونه میشه

توضیح میدم و توضیح میدم و توضیح میدم،قول میده دیگه به حرف خاله خانباجیا گوش نکنه و داروهاشو مصرف کنه

------------

یکماه پیش بود که یه بچه حدودا یکساله رو آوردن پیشم،یه پسر کوچولو ناز و سرحال،شکایت داشتن که خیلی گریه میکنه،معاینه اش کردم و دیدم بچه کاملا سالمه،یکم پیشتر سوال و جواب کردم،متوجه شدم بچه مشکلی نداره،مامانش بی حوصله است،یه مامان ۴۵ ساله که این کوچولو بچه ۴امش بود و ...

برای مامانش دارو شروع کردم و گفتم یکماه بعد دوباره بیاد که ببینمش

امروز اومده بود،گفت که حالش خیییییلی بهتره،دوز داروش رو تنظیم کردم و برای یکماه دیگه بهش وقت دادم و ... وقتی صحبتم تموم شد،گفت که برادرش رو هم آورده و اونم همون علایم بی حوصلگی و ... داره،برادرش اومد و صحبت کردیم و برای اونم درمان گذاشتم

خب انققققققد خوشحال شدم از بهتر شدنش که حد نداشت،خداروشکر((:

----------

اصلا مقاومت آدما رو در برابر مصرف داروهایی که باعث بهتر شدن حالشون میشه رو نمیفهمم،واقعا چرا الکی بعضی چیزا رو انقد پیچیده میکنیم؟

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ مرداد ۹۹ ، ۰۰:۰۵
بانو (:

دارم به سی سالگی نزدیک میشم،اگه بخوام دقیق بگم،۱۴ روز دیگه ۳۰ ساله میشم

نمیدونم گفته بودم یا نه ولی همیشه حس میکردم بین ۳۵ تا ۴۵ سالگی بیشتر عمر نمیکنم،ینی درواقع به نظرم همین حدودا کافی بوده و این سناخیلی زیاده ولی الان که دارم به ۳۰ سالگی میرسم حس میکنم فقط از دور انقد برام بزرگ و عجیب بوده

برنامه های قبل از سی سالگیم به جز یکدونه اش رو تا حالا انجام دادم،اون یکدونه رو هم تو این مدت باقی مونده عملی میکنم ان شالله

و کلی برنامه دارم برای ۳۰ تا ۴۰ سالگی(:

و البته کلی ترسم دارم،فکر به ۳۰ ساله شدن هم هیجان انگیزه و هم ترسناک

از وقتی ازدواج کردم تمام تولدام به جز دوتا تولدم رو با mr(: قهر بودیم و کلا هم mr(: عقیده ای به تبریک و کادو وسط دعوا نداره،من اوایل خیلی برام مهم بود ولی کم کم دیگه منم بی خیال شدم

ولی حالا تو آستانه یکی از مهمترین تولدام دلم یه سوپرایز و هدیه واقعی میخواد،مسلما از mr(: با توجه به سابقه درخشانش و با توجه به وضعیت مالی فعلیمون انتظاری ندارم(((:

ولی

خداجونم میشه خودت با یه هدیه خیلی خاص و خفن سوپرایزم کنی؟دوست دارم زیاااااد((:

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ مرداد ۹۹ ، ۱۱:۱۴
بانو (:

دیروز یه وویسی یه جوری رسیده به دست mr(: از مکالمه بین سه تا از کارمندا مرکز،ینی آقای ایکس و خانوم ایگرگ و سرایدار مرکز

جونم براتون بگه که،خانوم ایگرگ رو از قبل میدونستم خیلی توطئه گره و پشت سرمون خیلی حرف میزنه و این وویس این موضوع رو تائید کرد

آقای ایکس هم که کلا یه شخص خیلی دورو و پر از منم منمه که خب اونم میدونستم کلا پشت سرمون خیلی حرف میزنه 

ولللللللی

سرایدار مرکزمون کسی بود که تو این سه ماه سعی کردیم خیلی با خودش و خونوادش خوب باشیم،تماااااام سعیمون رو کردیم که از بار کارش کم کنیم و خلاصه همه جوره هواشو داشتیم

مخصوصا تو یه مورد خاص،mr(: خیلی هواشو داشت و خیلی پیگیر کارش بود

خب آقای ایکس و خانم ایگرگ که تکلیفشون مشخص بود ولی شنیدن حرفا و متوجه دورویی شدن سرایدار مذکور خیییییلی برام عجیب بود،mr(: واقعا نارحت شد

حالا قراره کودتا کنیم،بعد کودتا میام میگم چی شد((:

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۹۹ ، ۲۰:۴۳
بانو (:

 با دوتا بچه میاد داخل و سه تا دفترچه میذاره روی میز

موقع رفتنشون عمیقا خدارو شکر میکنم که دیگه داره میره،ینی رسما داشت دیوونه ام میکرد دیگه((:

با هر حرف و سوال من یه درد و مریضی جدید یادش میفتاد انققققد که یهو یادش افتاد که خودش تشخیص داده دختر ۷ سالش احتمالا مشکل قلبی داره و اصراااار برای گرفتن نوار قلب اونم بدون اینکه بچه علامتی داشته باشه/:

تازه داشتم از اینکه بلاخره ویزیتشون رفته و تموم شده تو دلم قند آب میشد که یهو برگشت و با خبر احتمال بارداریش و درخواست تست حاملگی واقعا سوپرایزم کرد/: آخه چراااااا؟؟؟؟//:

مامامون میگه سر بارداری قبلیش همه رو بیچاره کرده بوده انقد هی خودشو الکی به غش و ضعف میزده که نازشو بکشن/:

خدایا خودت بخیر کن(:

----------

دارم مریض میبینم که یه آقای مسن با اضطراب شدید اومد تو اتاق و داد زد خانوووووم دکتر زنمو مار نیش زده

مثل فنر از جا میپرم و میرم بیرون،میبینم یه حاج خانوم مسنی خیلی ریلکس و آروم داره میاد،از تعجب خشکم زده،منتظر یه مریض بدحال بود

میبرمش اتاق تزریقات،حال عمومیش کاملا خوبه و فقط ساق پاش یکم ورم کرده و جای نیش حشره روش مشخصه،ولی مسلما جای نیش مار نیست

میپرسم کی نیش زده؟

دیروز

مار رو دیدی؟

نه،فقط جای نیش رو دیدیم

نفس عمیق میکشم،حداقل خیالم راحته که مار نبوده،بهش توضیح میدم که جای نیش مار نیست  و ...

تمام مدتی که دارم معاینه میکنم و توضیح میدم خانومشو گرفته تو بغلش، راستش انقد حرکتشو دوست داشتم که بی خیال سر و صدا کردن الکیش شدم، چیزی نمیگم و داروهاشو مینویسم

از اینجور پیرزن و پیرمردا دوست میدارم((:

--------

مریض رو ساعت یک و ربع نصف شب به خاطر تهوع آوردن مرکز

میبریمش داخل اتاق

ازش میپرسم تهوع داری؟میگه نه،دو ساعت پیش داشتم ولی الان خوب شده

میگم الان حالت بده؟میگه نه،خوبم،فقط یکم خسته ام و خوابم میاد

مجددا دقت کنید که ساعت یک و ربع نصف شبه//:

--------

دستورالعملش دیروز رسیده،یه سری قوانین فوق سخت گذاشتن واسه افرادی که اندیکاسیون استفاده از روشهای ضدبارداری دارن،یه جوری تو لفافه گفتن همه حامله بشن و تمام ،خدا به داد ما برسه/:

---------

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۳ مرداد ۹۹ ، ۱۹:۰۹
بانو (:

با وجود اون همه تهدید برای نوزاد پست قبلی،امروز فهمیدم که نبردنش دکتر|:

مامانبزرگ مادریش امروز اومد درمانگاه،گفت چند بار بهشون گفتم که این دکترا اگه چیزی میگن به خاطر خودمون میگن ولی گوش نمیکنن و نارحت میشن ازم و هی میگن بچه چیزیش نیست و سالمه

به مامامون میگم بلاخره یکی فهمید ما به خاطر خودمون انقد حرص نمیخوریم و به خاطر خودشونه

کلا این روستا یه سری چیزای عجیب داره،یه جورایی شبیه این فیلمای هندیه،یه جوریه که وقتی دختری ازدواج میکنه میره با خونواده همسرش تو یه خونه بزرگ که دور تا دورش اتاق اتاقه زندگی میکنن و خونواده همسر ینی پدرشوهر و مادرشوهر تو هررررررررر مسئله ای حرف اول و آخر رو میزنن/:

دختراشونم همه رو زیر ۱۵ سال غالبا شوهر میدن و زودم بچه دار میشن و کلا خونواده دختر حق هیچ حرفی رو ندارن و .../:

برای همینه که تو این روستا چندیییین مورد بچه با فلج مغزی به خاطر زردی نوزادی داریم،چون پدرشوهرا و مادرشوهراشون به نظرشون بچه زردی نداشته و نیازی به پیگیری نداشته و بچه طفلی اینجوری شده/:

یا بچه با مسمومیت مواد مخدر زیاد داریم/:

و جز مناطق با مرگ و میر بالای بچه هاست،قشنگ سالی ۲-۳ مورد حداقل داره/:

انقد که من برای بچهای اینجا دارم حرص میخورم و نگرانم که آخر خودم مریض میشم ولی بی فایده اس/:

------

سرایدار مرکزمون مال یکی از روستاهای اطرافه،میگفت دیروز که برای عید رفتم روستامون،عموم که تو شورا اونجاس میگفت که تا حالا بیشتر از ۱۰ نفر اومدن پیشمون که یه کاری بکنید این خانوم دکتر اینجا بمونه،این خیلی برای ما وقت میذاره و هی برامون توضیح میده

راستش خوشحال شدم که حداقل چند نفری تو این افراد پیدا میشن که به توضیحاتم گوش بدن و این همه حرف زدنام الکی باد هوا نمیشه((:

---------

یکی از چیزایی که خییییییییلی تو رشته ام دوسش دارم،اون زمانهایی هست که از مریض شرح حال کامل میگیرم و یه تشخیص خاص براش میذارم،خیلی حال میده انصافا،یه جورایی بهم حس حل معما میده و واقعا لذت بخشه(((:

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ مرداد ۹۹ ، ۲۳:۱۹
بانو (:

پرده اول

مریض پست قبل امروز مجددا مراجعه کردن با یه پلاستیک پررررررررر آمپول،۵-۶تا دگزا ،۵-۶ تا کترولاک ،۳تا متوکاربامول ،۳-۴ تا ب کمپلکس و ۱دونه رانیتیدین/:

دقیقا تو اوج ساعت کاری اومد، داروها رو که دیدم قشنگ شاخ درآوردم،رانیتیدینش که محشررررر بود دیگه//:

ازش پرسیدم پیش کدوم متخصص رفته؟

یه نسخه از کیفش در آورد و داد دستم،دیدم رفته پیش پزشک عمومی|:

بهش میگم ما دوتا پزشک عمومی دیروز شما رو دیدیم و ارجاعت دادیم به متخصص،چرا رفتی باز پیش پزشک عمومی؟

شروع کرد به داد و قال که نمیخوای آمپولا رو بزنی چرا بهونه میگیری و ...

مغزم داشت سوت میکشید از حرفاش،اعصابمو کنترل کردم و به جای اینکه جوابشو بدم ترجیح دادم با پسرش که همراهش بود صحبت کنم،رانیتیدین رو نشونش دادم و بهش گفتم اینو به خاطر عامل سرطان زاش از کل دنیا جمع کردن،الان اینو میخوای تزریق کنم؟

آخه برای من چه فرقی میکنه شما چی رو تزریق میکنین،بابا دلم میسوزه اگه انقد سخت میگیریم و حساسم

تازه خانوم حساس شد و آروم شد،باز کلی توضیح دادم و رفتن/:

پرده دوم

دوتا مامانبزرگ یه نوزاد ۵ روزه رو آوردن برای معاینه نوزاد،بچه کلا شل و ول بود و رفلکس موروش کلا مختل

با تاکید میگم باید ببرینش پیش متخصص

میفرمایند شاید امروز وقت نکنیم|||:

تهدیدشون کردم که اگه شنبه پیگیری کنم و نبرده باشنش از طریق پاسگاه پیگیری میکنم موضوع رو،میدونم حرف چرتی زدم ولی شاید اثر کنه و این بچه رو بدبخت نکنن

یکی از مامان بزرگا چند وقت پیش ساعت ۱۲ شب به خاطر درد قفسه سینه اومده بود مرکز،نوار قلبشم تغییرات داشت،اعزامش کردیم که بره بیمارستان و براش آنزیم چک بشه،امروز طلبکارانه فرمودن که اون دفعه هم که فرستادیم بستریم نکردن،میگم فرستادمت تا ازت آزمایش بگیرن نه اینکه بستریت کنن،یه چیزایی به زبون محلیشون لطف فرمودن نق زدن که متوجه نشدم راستش حتی حوصله نداشتم که بپرسم چی میگه

پرده سوم

مریض اومده،میشه جلوم،جز جمعیت تحت پوشش من نیست ولی دیگه امروز اصلا بحث ندارم که بهش بگم باید بره پیش پزشک خودش،درد هاش رو میگه،میبینم بیشتر از جسمی به درد عصبی میخوره،شرح حال روان میگیرم ازش که یهو میزنه زیر گریه،بله،مریض افسردگی داره

بهش میگم باید بره پیش روانپزشک که قبول نمیکنه،دارو شروع میکنم و تو دلم دعا میکنم براش که بهتر بشه

پرده چهارم

به مریض برای عفونت تناسلی یه آنتی بیوتیک تزریقی قوی مخصوص بیمارستان دادن،براش توضیح میدم که این آمپول رو باید تو بیمارستان که دستگاه شوک داره بزنه،اصرار میکنه که اجازه تزریق بدم و قبول نمیکنم

فحشم میده و میره/:

پرده پنجم

فکر میکنم من با عشق وارد این منطقه شدم،با اینکه حقوقم رو ندادن و الان ۴۰ درصد از حقوقمو دارن هاپولی هاپو میکنن ولی بازم عاشق دیدن مریضا و وقت گذاشتن براشون بودم ولی رفتارای مریضا کم کم داره ب این نتیجه میرسونم که بی خیال بشم،بی خیال اصولی درمان کردن بشم،بی خیال این بشم که هی به خودم بگم این مریضم مثل مامان یا بابامه و همونجوری نگاهشون کنم

تازه دارم درک میکنم اون همکارامو که نه توضیحی میدن و نه وقتی میذارن،به جاش پلاستیک پلاستیک کورتون و چرک خشک و تقویتی میدن،داروهایی که با وجود عوارضشون لحظه ای به مریض احساس بهتری میده،اینجوری مریضا راضی ترن،فحشم نمیشنون،خیلیم دوسشون دارن و اعصابشونم آرومتره

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ مرداد ۹۹ ، ۲۳:۴۳
بانو (: